لغت نامه دهخدا
- جدول کلمات متقاطع ؛ در اصطلاح مطبوعات امروز جدولی است شطرنجی ( نه به تعداد خانه های شطرنج ) که در خانه های عمودی و افقی آن باید از قرائن و اشاراتی که تهیه کننده جدول اعلام دشته است حروفی را بدست آورد و جای داد تا کلمات منظور بدست آید.
- خطهای متقاطع ؛ خطهای بریکدیگر گذشته. دو خط متقاطع دو پاره خط را گویند که بیکدیگر برسند و هم را قطع کنند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- متقاطع شدن ؛ تقاطع کردن. یکدیگر را قطع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : چه شعاع چشم راست سوی چپ رود و آن چپ سوی راست و متقاطع شود بر یک نقطه. ( قراضه طبیعیات ص 100، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود.
- متقاطع گردیدن ( گشتن ) ؛ متقاطع شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : این شعاعات بر یک نقطه متقاطع گردند. ( قراضه طبیعیات ص 99، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود.