لغت نامه دهخدا
شیت. ( ص ) بیمزه. تفه. بیخوا. ویر. بی نمک. شیل. بی طعم. ( یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. ( یادداشت مؤلف ).
- شیت شدن؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن.
- شیت و لیوه؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک در اطوار. لیت و لیوه. ( یادداشت مؤلف ).
- شیت و ویر؛ بی نمک، خصوصاً سپید. ( یادداشت مؤلف ): شیربرنج شیت؛ شیربرنج بی نمک.
شیة. [ ی َ ] ( ع مص ) وشی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نگار کردن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وشی شود. || بسیار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
شیة. [ ی َ ] ( ع اِ ) نشان و رنگ اسب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد. ج، شیات. منه قوله تعالی: لا شیة فیها؛ ای لیس فیها لون یخالف سائر لونها، و یقال: ثور اَشْیَه؛ یعنی گاو چپار، کما یقال: فرس ابلق و تیس اذراء. ( منتهی الارب ). هر رنگی که مخالف با قسمت اعظم بدن اسب ویا حیوان دیگری باشد. و یا آنکه به معنی سفید است که در چارپایان باشد. ج، شیات. و نسبت به آن شَوی. ( از اقرب الموارد ). نشان. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). || گوسپندان. ( منتهی الارب ).