لغت نامه دهخدا
قناد. [ ق َن ْ نا ] ( از ع، ص،اِ ) قندساز و حلوایی. ( آنندراج ). قندریز. شیرینی ساز. ( یادداشت مؤلف ). شیرینی فروش. شیرینی پز. شکرریز.
- قنادخانه؛ جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
قناد. [ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است در مشرق واسط. ( منتهی الارب ). و نصر گوید: آن نزدیک حوز است. ( معجم البلدان ).
قناد. [ ق َن ْ نا ] ( اِخ ) ابواسامة جد عمروبن حمادبن طلحة از راویان است. ( از لباب الانساب ).