فراپیش

لغت نامه دهخدا

فراپیش. [ ف َ ] ( ق مرکب ، حرف اضافه مرکب ) اَمام. ( مهذب الاسماء ). در پیش چیزی :
اینهمه محنت که فراپیش ماست
اینْت صبورا که دل ریش ماست.نظامی.فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. ( ترجمه تاریخ قم ).
- فراپیش آمدن :
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش.نظامی.- فراپیش داشتن ؛ عرضه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آینه جهد فراپیش دار
درنگر و پاس رخ خویش دار.نظامی.متاعی که در سله خویش داشت
بیاورد و یک یک فراپیش داشت.نظامی.- فراپیش گرفتن ؛ پیش انداختن : لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. ( قصص الانبیاء ص 57 ).
- فراپیش نهادن :
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزاروهفتصد مثقال کم بیش.نظامی.هر جا که قدم نهی فراپیش
بازآمدن قدم بیندیش.نظامی.رجوع به فرا شود.

فرهنگ معین

( ~ . ) (ق . ) پیش ، جلو.

فرهنگ عمید

پیش، جلو: اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بُوَد زآن بد بیندیش (نظامی۲: ۲۴۹ )، هرجا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳: ۵۳۳ ).

فرهنگ فارسی

پیش جلو : پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت .

ویکی واژه

پیش، جلو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم