علان. [ ع ِ ] ( ع مص ) با هم آشکاراو هویدا نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). معالنة. ( منتهی الارب ). || اظهار ساختن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اظهار کردن. ( ناظم الاطباء ). علان. [ ع ِ ] ( اِخ ) قلعه ای است نزدیک صنعاء یمن. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ). علان. [ ع َل ْ لا ] ( ع ص ) مرد نادان. ( ناظم الاطباء ) ( ذیل اقرب الموارد ). علان. [ ع َل ْ لا] ( اِ ) نخل بندی که از موم نخلها سازد. ( حاشیه دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ، از شرح خاقانی ) : بلی نخل خرمای مریم بخندد بر آن نخل مومین که علان نماید.خاقانی. علان. [ ع ِل ْ لا ] ( اِخ ) نام مردی درستکار و صناع. ( غیاث اللغات ). رجوع به ماده قبل شود.
فرهنگ معین
(عَ لّ ) [ ع . ] (ص . ) نادان ، احمق .
فرهنگ فارسی
وراق شعوبی دانشمند راویه و عارف به انساب و مثالب و منافرات و معاصر رشید و مامون ( قر. ۲ و ۳ ه. ). وی از خواص برامکه بود و در بیت الحکمه برای رشید و مامون و برمکیان استنساخ میکرد . اوراست کتاب المیدان در مثالب عرب و هتک آنان کتاب الحلیه کتاب منافره . ( صفت ) نادان احمق . نام مردی درستکار و صناع