لغت نامه دهخدا
یا نخلبندی کرد شب ها خوشه پروین رطب
کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را.خاقانی.به فر تو کردم من این نخلبندی
ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه.کمال اسماعیل ( از جهانگیری ).رجوع به نخل بستن شود.
|| غرس و نشاندن درخت خرما. ( ناظم الاطباء ).
- نخلبندی کردن ؛ زینت دادن. آراستن :
نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا
که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم.آصفی ( از آنندراج ).