عبو

لغت نامه دهخدا

عبو. [ ع َ ب ْ وْ ] ( ع مص ) آماده کردن رخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || روشن گردیدن روی.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

آماده کردن رخت روشن گردیدن روی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تماس فال تماس فال کارت فال کارت فال اوراکل فال اوراکل