شوشه

لغت نامه دهخدا

( شوشة ) شوشة. [ ش َ ] ( اِخ ) نام قریه ای به بابل پائین تر از حله بنی مزید، قبر قاسم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ( ع ) در آن قریه است و نزدیک آن قبر ذوالکفل ( حزقیل ) می باشد. ( از معجم البلدان ). موضعی است نزدیک بابل و نزدیک آن موضع است قبر ذوالکفل ( ع ). ( منتهی الارب ).
شوشه. [ شو ش َ / ش ِ ] ( اِ ) شفشه و سبیکه طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه آهنین ریزند. ( برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره. ( غیاث اللغات ). شفشه طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). سبیکه زر. ( اسدی ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سبکه طلا و نقره. ( فهرست مخزن الادویه ). سوفچه. شوش : شوشه سیم. شوشه زر. سبیکه نقره. شمش نقره.شمش زر یا سیم. خفچه. ( یادداشت مؤلف ) :
بر او بافته شوشه سیم و زر
به شوشه درون نابسوده گهر.فردوسی.به تنگی یک اندر دگر بافته
بچاره سر شوشه برتافته.فردوسی.همه شوشه طاقها سیم و زر
به زر اندرون چند گونه گهر.فردوسی.دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر
همه بندشان شوشه های گهر.اسدی.دو بازو چو دو ماهی سیم بود
تو گوئی که دو شوشه سیم بود.شمسی ( یوسف و زلیخا ).و زر به شوشه ها و سبیکه ها می کردند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
به آتش بر آن شوشه مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.نظامی ( شرفنامه ص 303 ). || قطعه شمش و زر. ( ولف ) :
چو پیدا شد آن شوشه تاج شید
جهان شد بسان بلور سفید.فردوسی. || هر چیز شبیه به شمش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شوشه های زکال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ.نظامی.- شوشه اندام ؛ که اندامی چون شوشه دارد. نازک اندام :
بدان نازک میان شوشه اندام
ولیکن شوشه ای از نقره خام.نظامی.- شوشه خیار؛ خیار شمش. خیار چنبر. خیار زه. شمشیر خیار. ( یادداشت مؤلف ).
- شوشه زر؛ شمش طلا.
- || تار زرّین :
شکیبایی اندر همه کارها
به از شوشه زر به خروارها.ابوشکور.همان شوشه زر بر او بافته
به گوهر سر شوشه برتافته.فردوسی.یکی جامه افکنده بد زربفت

فرهنگ معین

(ش ) (اِ. ) ۱ - طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند. ۲ - هرچیز شبیه شمش . ۳ - هر چیز طولانی وکوتاه . ۴ - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود. ۵ - ریزة هر چیز.

فرهنگ عمید

۱. طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش.
۲. هرچیز شبیه شمش.
۳. آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود.
۴. لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند: نهی دست بر شوشهٴ خاک من / به یاد آری از گوهر پاک من (نظامی۵: ۷۵۷ ).

فرهنگ فارسی

طلایانقره گداخته ودرناوچه ریخته باشند، شمش، هرچیزشبیه به شمش، و آبی که درزمستان یخ میبندند
( اسم ) ۱ - طلا یا نقره که آنرا گدازند و در ناوچه ریزند شمش شفشه . ۲ - هرچیز شبیه بشمش . ۳ - لوح چیز طولانی و کوتاه ( مانند لوح مزار محراب مسجد تخته حمام ) . ۴ - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود . ۵ - ریزه هر چیز ۶ - پشته بلندی .

فرهنگستان زبان و ادب

{pig} [مهندسی مواد و متالورژی] شمشی که فقط برای ذوب مجدد تهیه شده باشد

ویکی واژه

طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند.
هرچیز شبیه شمش.
هر چیز طولانی وکوتاه.
آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود.
ریزة هر چیز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی فال پی ام سی فال پی ام سی