شهی

لغت نامه دهخدا

شهی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) مخفف شاهی، منسوب بشاه. || ( حامص ) پادشاهی. ( برهان ). سلطنت و شاهی. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). پادشاهی. ( غیاث ) ( رشیدی ) ( یادداشت مؤلف )( جهانگیری ). شاهنشهی. ( یادداشت مؤلف ):
بدو گفت بی تو نخواهم مهی
نه اورنگ و نه تاج و طوق شهی.فردوسی.شهی گرچه یک روز باشد خوش است.اسدی.بیزار گردند از شهی شاهان اگر بوئی برند
زآن باده ها که عاشقان در مجلس خاقان خورند.مولوی ( از آنندراج ).بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهی است عار آید.سعدی.گل را دیدم نشسته بر تخت شهی.حافظ. || دامادی، چه داماد را نیز شه گویند. ( برهان ). دامادی. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ). شاهی. شه و شاه بمعنی داماد. ( جهانگیری ):
بنیاد نشاط عالم افکند
بهرشهی خجسته فرزند.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).که ما را عیش آماده ست امروز
شهی این دو شه زاده ست امروز.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).|| ( ص ) هر چیز شیرین عموماً و حلوایی که از نشاسته و تخم مرغ پزند خصوصاً. ( از برهان )( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از غیاث ) ( ازجهانگیری ). هر چیز شیرین. ( غیاث ). || خوش و خرم. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). در تمام معانی رجوع به شاه و شاهی شود.
شهی. [ ش َ هی ی ] ( ع ص ) مرد خواهان و آزمند. ( منتهی الارب ). شهوان. یقال: رجل شهی؛ ای شهوان. ( اقرب الموارد ). رجوع به شهوان شود. || لذیذ. ( از اقرب الموارد ): شی شهی؛ چیز لذیذ. ( از اقرب الموارد ).
- شی غری شهی؛ چیزی که چشم به دیدن وی مشتاق است. ( ناظم الاطباء ).
|| مرغوب. ( منتهی الارب ). مشتهی. ( اقرب الموارد ).
- طعام شهی؛ طعام مرغوب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شهی. [ ش َ هی ی / هی ] ( از ع، ص ) خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). مطبوع و دل انگیز و شیرین:
هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق
هزار بار ز آهن قویتر است به باس.منوچهری.وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا
شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل.

فرهنگ معین

(شَ ) (ص. ) ۱ - منسوب به شاه. ۲ - مطلوب، مرغوب.

فرهنگ عمید

۱. خواهان و آزمند.
۲. ویژگی چیز مطلوب، مرغوب، و لذیذ.
۳. شهوت انگیز.

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که اشتها دارد. ۲ - مطلوب مرغوب. ۳ - هر چیز شیرین ( عموما ). ۴ - حلوایی که از نشاسته و تخم مرغ پزند ( خصوصا ).
مرد خواهان و آزمند یا لذیذ مرغوب

ویکی واژه

منسوب به شاه.
مطلوب، مرغوب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال ورق فال ورق فال عشق فال عشق