شرکت کردن. [ ش ِ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شرکت جستن. دخالت نمودن. وارد شدن. پیوستن. به جمع درآمدن : محصلین در امتحانات نهایی شرکت کردند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شرکت جستن شود. || انباز شدن. شریک شدن. سهیم شدن : «با پنج نفر شرکت کرد و ماشین خرید». ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - انباز شدن شریک شدن : با پنج نفر شرکت می کرد و ماشینی خرید . ۲ - همراهی کردن همکاری کردن : در این امر خیر همه باید شرکت کنند .