شرکت کردن

لغت نامه دهخدا

شرکت کردن. [ ش ِ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شرکت جستن. دخالت نمودن. وارد شدن. پیوستن. به جمع درآمدن : محصلین در امتحانات نهایی شرکت کردند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شرکت جستن شود. || انباز شدن. شریک شدن. سهیم شدن : «با پنج نفر شرکت کرد و ماشین خرید». ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - انباز شدن شریک شدن : با پنج نفر شرکت می کرد و ماشینی خرید . ۲ - همراهی کردن همکاری کردن : در این امر خیر همه باید شرکت کنند .

ویکی واژه

مشارکت نمودن، پیوستن به امری یا گروهی، شرکت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق