شارح

لغت نامه دهخدا

شارح. [ رِ ] ( ع ص ) روشن کننده. ( دهار ). بیان کننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مبین. مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن. ج ، شارحین ، شُرّاح. || نگاهبان زراعت از پرندگان. ( منتهی الارب ). حافظ. ( اقرب الموارد ). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن. ( از تاج العروس ) :
و ما شاکر الا عصافیر قریة
یقوم الیها شارح فیطیرها.( از اقرب الموارد ).|| القول الشارح در نزد منطقیان آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شرح کننده ، مفسر.

فرهنگ عمید

آن که کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد، بیان کننده، تفسیرکننده.

فرهنگ فارسی

بیان کننده، تفسیرکننده، شرح کتاب یامطلبی
( اسم ) آنکه کتابی یا مطلبی را شرح کند و مشکلات آنرا تفسیر نماید بیان کننده . جمع : شراح . یا قول شارح . آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند .

ویکی واژه

شرح دهنده، معنی کننده، آنکه مشکلات یک مطلب، کتاب و مانند آن را بیان می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش