سمح

لغت نامه دهخدا

سمح. [ س َ م َ ] ( ع مص ) جوانمرد گردیدن. جوانمرد کردن. || بخشیدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سمح. [ س َ ] ( ع ص ) آسان و جوانمرد. ( منتهی الارب )( آنندراج ). سفر. ج ، سُمَحاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). || عود سمح ؛ چوب بی گره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سمحاء. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(سَ مِ ) [ ع . ] (ص . )۱ - بخشنده . ۲ - آسان .
(سَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) جوانمرد گردیدن ، اهل بخشش شدن .
(سَ ) [ ع . ] (ص . ) جوانمرد، بخشنده .

فرهنگ فارسی

۱ - بخشنده سخی . ۲ - آسان سهل .

ویکی واژه

جوانمرد، بخشنده.
جوانمرد گردیدن، اهل بخشش شدن.
بخشنده.
آسان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشقی فال عشقی