ساکنی

لغت نامه دهخدا

ساکنی. [ ک ِ ] ( حامص ) آرامش. سکونت :
تا بود در تو ساکنی بر جای
زلف کش ، گازگیر و بوسه ربای.نظامی ( هفت پیکر ).
ساکنی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ( ملا... ) از شاعران قرن نهم و معاصران امیرعلیشیر است که ذکر او را فخری امیری مترجم مجالس النفائس در ترجمه ای که از آن کتاب بنام لطائفنامه کرده چنین آورده است : ملا ساکنی از سمرقند است و طالب علمی کرده ، از اوست این مطلع:
با ما به لطف نرگس مست تو باز نیست
ارباب ناز را سر اهل نیاز نیست.( از ترجمه مجالس النفائس ص 147 ).

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - آرامش . ۲ - منزل کردن ، استقرار.

فرهنگ فارسی

۱ - آرامش سکون . ۲ - سکونت استقرار
از شاعران قرن نهم و معاصران امیر علیشیر است

ویکی واژه

آرامش.
منزل کردن، استقرار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال ابجد فال ابجد فال زندگی فال زندگی فال ماهجونگ فال ماهجونگ