زبرین. [ زَ ب َ ] ( ص نسبی ) مقابل زیرین باشد. ( آنندراج ). منسوب به زبر. ضد پایین.( ناظم الاطباء ). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی : نیمه زبرینشان [ مردم سودان ] کوتاه است و نیمه زیرین دراز. ( حدود العالم ). چون بزبرین پاره او شود حرکت او سوی مشرق بود. ( التفهیم بیرونی ). زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری.فرخی.جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودین.ناصرخسرو.ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پره بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. ( گلستان سعدی ). || منسوب به فتحه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(زَ بَ ) (ص نسب . ) فوقانی .
فرهنگ عمید
بالایی.
فرهنگ فارسی
منسوب به زبر، بالایی، مقابل زیرین ( صفت ) بالایی فوقانی زبری مقابل زیرین فرودی فرودین . مقابل زیرین باشد ضد پایین اعلی فوقانی منصوب به فتحه