زبرین

لغت نامه دهخدا

زبرین. [ زَ ب َ ] ( ص نسبی ) مقابل زیرین باشد. ( آنندراج ). منسوب به زبر. ضد پایین.( ناظم الاطباء ). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی : نیمه زبرینشان [ مردم سودان ] کوتاه است و نیمه زیرین دراز. ( حدود العالم ). چون بزبرین پاره او شود حرکت او سوی مشرق بود. ( التفهیم بیرونی ).
زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست
نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری.فرخی.جان و تن تو دو گوهر آمد
یکی زبرین یکی فرودین.ناصرخسرو.ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پره بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. ( گلستان سعدی ). || منسوب به فتحه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(زَ بَ ) (ص نسب . ) فوقانی .

فرهنگ عمید

بالایی.

فرهنگ فارسی

منسوب به زبر، بالایی، مقابل زیرین
( صفت ) بالایی فوقانی زبری مقابل زیرین فرودی فرودین .
مقابل زیرین باشد ضد پایین اعلی فوقانی منصوب به فتحه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم