روانه

لغت نامه دهخدا

روانه. [ رَ ن َ / ن ِ ] ( نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جاری. سائل. روان :
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.سعدی.و رجوع به روان و روانه شدن و روانه کردن شود. || رونده. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). روان. رجوع به روان شود.
- سرو روانه ؛ سرو روان. رجوع به سرو روان ذیل روان شود :
ای سرو روانه جوانمرد
ای با دل گرم و با دم سرد.نظامی.|| راهی. ( ناظم الاطباء ). || پویان. دوان.گذرکنان. || فرستاده. || آماده و مهیا. || مسافر. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || ( اِ ) پروانه و تذکره عبور. ( ناظم الاطباء ). جواز یا گذرنامه گمرکخانه. ( از اشتینگاس ). || جایزه. || دولت و اقبال. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

فرهنگ معین

( ~. ) (ق . ) زود، فوری .
(رَ نِ ) ۱ - (ص فا. ) روان ، راهی . ۲ - (اِ. ) ارسال .

فرهنگ عمید

۱. در حال رفتن، رونده.
۲. جاری.
* روانه شدن (مصدر لازم ) ‹روانه گشتن› روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن.
* روانه کردن: (مصدر متعدی ) ‹روانه ساختن› روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن.

فرهنگ فارسی

روان، رونده، راهی، راه افتاده، روان بودن
۱ - ( صفت ) روان رونده راهی . ۲ - ( اسم ) انفاذ ارسال .

فرهنگستان زبان و ادب

{dolly} [سینما و تلویزیون] نوعی پایۀ چرخ دار که دوربین یا صدابَر بر آن نصب می شود و می توان آن را بر روی سطحی صاف هدایت کرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال فنجان فال فنجان فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تماس فال تماس