رشدی

لغت نامه دهخدا

رشدی. [ رَ دا ] ( ع اِمص ) جستجوی راه. اسم است استرشاد را. ( منتهی الارب ). اسم است به معنی رشد. ( از اقرب الموارد ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) احمد مفتی قره طاغ. او راست : اساس البنا، و آن شرح است بر بنا ( بناءالافعال ). ( از معجم المطبوعات ج 1 ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) اسماعیل بک. رجوع به اسماعیل بک رشدی شود. ( از معجم المطبوعات ج 1 ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) صمد. رجوع به محمد رشدی چلبی شود. ( از معجم المطبوعات ج 1 ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) محمد. رجوع به محمدبک رشدی شود. ( از معجم المطبوعات ج 1 ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) یا رشدی دمشقی. شیخ مصطفی. او راست : جبر الکسر فی نظم اسماء اهل بدر. ( از معجم المطبوعات ج 1 ).
رشدی. [ رُ ] ( اِخ ) محمود البقلی. ( از معجم المطبوعات ج 1 ). رجوع به البقلی شود.

فرهنگ فارسی

محمود البقلی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تک نیت فال تک نیت فال پی ام سی فال پی ام سی فال رابطه فال رابطه