دنگی

لغت نامه دهخدا

دنگی. [ دَ ] ( ص نسبی ) دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به دنگ کوب شود. || برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی. || با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن ( به وسیله دسته فرمان ). ( فرهنگ فارسی معین ).
دنگی. [ دِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. سکنه آن 100 تن از طایفه اسپری قلیخانی. راه آن اتومبیلرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(دَ ) (ص نسب . ) ۱ - دنگ کوب . (هوا ) ۲ - با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلة دستة فرمان ).

فرهنگ عمید

=دنگ کوب

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دنگ کوب . ۲ - با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن ( بوسیله دسته فرمان ) .

ویکی واژه

(هوا): دنگ کوب.
با سر به طرف پایین رفتن هواپیما یا جت‌جنگی و مجدد بازگشتن (به وسیله دسته فرمان).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال چوب فال چوب فال ارمنی فال ارمنی فال پی ام سی فال پی ام سی