لغت نامه دهخدا
سوی دلاکی بشد قزوینیی
که کبودم زن بکن شیرینیی.مولوی. || آنکه در حمام سر سترد. ( شرفنامه منیری ). سرتراش. ( لغت محلی شوشتر، خطی ). موی ستر. موی تراش. مزین. حلاق. سلمانی. تانگول. آینه دار.
- امثال :
دلاکهاچون بیکار مانند سر یکدیگر تراشند. ( امثال وحکم دهخدا ).
|| حجام. گرا. گرای.