درگیر. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) گرفتار. دُچار. || ( نف مرکب ) درگیرنده. مؤثر. || موافق. سازگار : صحبت ما و تو ناصح هیچ جا درگیر نیست جای ما در بزم او خالی بود یا جای تو.اثر ( از آنندراج ). درگیر. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایسین بندرعباس و مشهور به درگور. رجوع به درگور شود.
فرهنگ معین
(دَ ) (اِمر. ) ۱ - گرفتار. ۲ - مشغول . ۳ - آغاز زد و خورد.
فرهنگ عمید
گرفتار، گیرافتاده. * درگیر شدن: (مصدر لازم ) ۱. گرفتار شدن. ۲. آغاز شدن زد و خورد. ۳. افروخته شدن آتش جنگ و نبرد.
فرهنگ فارسی
گرفتار، گیرافتاده، گرفتارشدن، افروخته شدن دهی است از دهستان ایسین بندر عباس و مشهور به درگور ( اسم ) ۱ - گرفتار . ۲ - مشغول . ۳ - آغاز زد و خورد .