دراست

لغت نامه دهخدا

دراست. [ دِ س َ ] ( ع مص ) دراسة. سبق دادن. ( غیاث ). درس دادن. درس گرفتن. دانش آموختن. رجوع به دراسة شود. || ( اِمص ) دانایی. ( از آنندراج ) :
درفراست چون عطارد در دراست مشتری است
کآسمان را قعده و مه را جنیبش یافتم.خاقانی ( دیوان ص 663 ).
دراسة. [ دِ س َ ] ( ع مص )دراست. سبق گفتن. || درس کتاب کردن. ( از منتهی الارب ). خواندن کتاب را و به حفظ آن مبادرت کردن. ( از اقرب الموارد ). || علم خواندن. ( المصادر زوزنی ). علم آموختن. ( دهار ). خواندن علم. ( ترجمان القرآن جرجانی ) : أن تقولوا انما انزل الکتاب علی طائفتین من قبلنا وان کنا عن دراستهم لغافلین. ( قرآن 156/6 )؛ تا نگویید که کتاب فقط بر دو طایفه پیش از ما فرستاده شد و هرچند از خواندن و مطالعه آنان غافل بودیم. || کهنه و مندرس کردن جامه را. ( از اقرب الموارد ). درس. و رجوع به درس شود. || آرمیدن با جاریه. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(دِ سَ ) [ ع . دراسة ] (مص ل . ) ۱ - دانش آموختن . ۲ - به درس رو آوردن .

فرهنگ عمید

کتاب خواندن، علم آموختن، به درس روآوردن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) دانش آموختن کتاب خواندن . ۲ - ( مصدر ) درس دادن سبق گفتن آموختن . ۳ - ( اسم ) دانایی .

ویکی واژه

دراسة
دانش آموختن.
به درس رو آوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت فال ای چینگ فال ای چینگ استخاره کن استخاره کن