خواهرخوانده. [ خوا / خا هََ خوا / خا دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) کسی که شخص آنرا به خواهری قبول کرده باشد. ( ناظم الاطباء ) : زن کفشگر...خواهرخوانده را بینی بریده یافت. ( کلیله و دمنه ). || هم طبق. طرف سحق. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ معین
( ~. خا دِ ) (اِمر. ) دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد.
فرهنگ عمید
دختر یا زنی که کسی او را به خواهری بپذیرد و خواهر خود بنامد.
فرهنگ فارسی
( اسم ) دختر یا زنی که شخص او را بخواهری پذیرفته باشد .