یساق. [ ی َ ] ( ترکی ، اِ ) جنگ. ( غیاث ) ( از آنندراج ) : خفتان و زره ز تیغ و تیرش دل کسب نکرد در یساقت.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ). || سیاست. || فسق. ( سنگلاخ ). || دیوان و دربار. ( آنندراج ) ( غیاث ) : برند دست به دست اهل عشرتم همه روز چو قحبه ای که به زورش برند شب به یساق.ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).|| ترتیب و ساختگی. || یاساق. یاسا. ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ) : و کان تنکیر الف کتاباً فی احکامه یسمی عندهم الیساق. ( ابن بطوطة ).
فرهنگ معین
(یَ ) [ تر - مغ . ] (اِ. ) ۱ - سیاست . ۲ - فسق (سنگلاخ ). ۳ - ترتیب و ساختگی .
فرهنگ عمید
۱. قاعده و قانون، نظام. ۲. سیاست. ۳. سزا، قصاص.
فرهنگ فارسی
یاساق: یاسا، یاسه، قاعده و قانون، نظام، سیاست، سزا، قصاص (اسم ) ۱- سیاست . ۲- فسق (سنگلاخ ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبهای که بزورش برندشب به یساق . ( ملافوقی ) ۳ - ترتیب وساختگی .