گشاده زبان

لغت نامه دهخدا

گشاده زبان. [ گ ُ دَ / دِ زَ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. ( برهان ). کنایه از فصیح زبان. ( انجمن آرا ). بافصاحت. طلق اللسان :
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان.فردوسی.گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست.فردوسی.سخن گفت مرد گشاده زبان
جهاندار شد زآن سخن بدگمان.فردوسی.شکر او گویدی جهان شب و روز
همچو ما باشد ار گشاده زبان.فرخی.رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود.

فرهنگ معین

( ~ . زَ ) (ص . ) خوش بیان .

فرهنگ عمید

زبان آور، فصیح، بلیغ، خوش سخن.

فرهنگ فارسی

۱ - زبان فصیح : گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست . ۲ - فصیح ( شخص ) : جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و روشن روان .

ویکی واژه

خوش بیان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم