گسستگی

لغت نامه دهخدا

گسستگی. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) شکاف. || رخنه. || شکستگی. || انقطاع.تفرق. || رهاشدگی. ( ناظم الاطباء ). || پراکندگی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی ( اتصال ): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. ( دانشنامه علایی ص 76 ).

فرهنگ معین

(گُ سَ تِ ) ۱ - (حامص . ) بریدگی ، انقطاع . ۲ - پراکندگی .

فرهنگ عمید

گسیخته بودن.

فرهنگ فارسی

۱ - بریدگی انقطاع . ۲ - پراکندگی تفرق . ۳ - رها شدگی . ۴ - انفصال مقابل پیوستگی : ... اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است . ۵ - ( اسم ) رخنه شکاف .

ویکی واژه

بریدگی، انقطا
پراکندگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تک نیت فال تک نیت فال رابطه فال رابطه فال عشق فال عشق