گزان

لغت نامه دهخدا

گزان. [ گ َ ] ( نف ، ق ) گزنده. در حال گزیدن :
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.منوچهری.گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان.مولوی.نقش آب است ار وفا خواهی از آن
بازگردی دستهای خود گزان.مولوی.
گزان. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج ، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب. هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات ، لبنیات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 6 کیلومتر واقع بالا و پایین نامیده شده سکنه بالا 200 و پائین 150 تن است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(گَ ) (ص فا. ) گزنده ، در حال گزیدن .

فرهنگ عمید

۱. گزنده.
۲. (قید ) در حال گزیدن.

فرهنگ فارسی

گزنده، درحال گزیدن
۱ - ( صفت ) گزنده : دهقان بتعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار . ( منوچهری ) ۲ - در حال گزیدن : گفت : نی من خود پشیمانم ازان دست خود خایان و انگشتان گزان . ( مثنوی )
دهی در شهرستان سنندج

دانشنامه عمومی

گزان (نهبندان). گزان روستایی در دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۴۱ نفر ( ۱۷خانوار ) بوده است.

ویکی واژه

گزنده، در حال گزیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تماس فال تماس فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت