گزارشگر

لغت نامه دهخدا

گزارشگر. [ گ ُ رِ گ َ ] ( ص مرکب ) ( از: گزارش + گر، پسوند شغل ) ( حاشیه برهان چ معین ). معبر وتعبیرکننده خواب. ( برهان ) ( آنندراج ). || اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.سنایی.گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.نظامی.|| آورنده. || برنده. || قبول کننده. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. گَ )(ص فا. )شرح دهنده، مخبر، خبرنگار.

فرهنگ عمید

۱. گزارش دهنده.
۲. مورخ.
۳. [قدیمی] تعبیر کنندۀ خواب.
۴. [قدیمی] طرح کننده، طراح.

فرهنگ فارسی

گزارش دهنده، مورخ، به معنی تعبیرکننده خواب هم گفته اند
( صفت ) ۱ - بیان کننده اظهار کننده. ۲ - شرح کننده مفسر: گزارشگر کارگاه سخن چنین گوید از موبدان کهن. ( نظامی ) ۳ - طرح کننده ( نقاشی ) طراح: سخن را گزارشگر نقشبند چنین نقش بر زد بچینی پرند. ( شرفنام. نظامی )

ویکی واژه

[gozareshgær]
شرح دهنده، مخبر، خبرنگار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم