گریزه

لغت نامه دهخدا

گریزه. [ گ ُ زَ / زِ ] ( اِ ) قاچاق : از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند. ( از کتاب تحفه اهل بخارا ).
گریزه. [ گ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج ، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسه سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(گُ زَ یا زِ ) (اِ. ) قاچاق .

فرهنگستان زبان و ادب

{scapegoat} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فرد یا گروه یا عامل خاصی که در توجیه ناکامی یک اقدام یا شکست یک سیاست مقصر معرفی می شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت فال نخود فال نخود