گردنی

لغت نامه دهخدا

گردنی. [ گ َ دَ ] ( ص نسبی ، اِ ) پی سر. پشت گردنی. پس گردنی. ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند :
جمله خلقان را مدان جز گلخنی
خورده از حمامی تن گردنی.عطار ( مظهرالعجائب ). || ( اِ ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته. قسمتی از یراق اسب چون نیم دایره از چوب به چرم گرفته. || ( حامص ) کنایه از ریاست و شجاعت. ( آنندراج ) :
زنی کاینچنین گردنیها کند
فرشته بر او آفرینها کند.نظامی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(گَ دَ )(حامص . ) ۱ - شجاعت ، دلاوری . ۲ - ریاست .

فرهنگ فارسی

۱ - شجاعت دلاوری : زنی کاینچنین گردنیها کند فرشته بر او آفرینها کند . ( نظامی ) ۲ - ریاست

ویکی واژه

شجاعت، دلاو
ری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال ای چینگ فال ای چینگ فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ