کیار

لغت نامه دهخدا

کیار. [ کیا / ک ُ ] ( اِ ) کاهلی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127 ). به معنی کاهلی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کاهلی. تنبلی. ( ناظم الاطباء ) :
خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.دقیقی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی. ( ناظم الاطباء ). بدون کاهلی. جلد. چابک. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
کیار. ( ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. ( منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(اِ. ) کاهلی ، تنبلی .

فرهنگ عمید

تنبلی، کاهلی.

فرهنگ فارسی

دهستانی است از بخش بروجن شهرستان شهر کرد واقع در باختر بروجن . دره و معتدل دارای ۲٠ ده و ۲۱۴۴۴ تن سکنه محصول غله کتیرا بنشن میوه صنایع دستی جاجیم و قالی بافی .
تنبلی، کاهلیبی کیار:بی درنگ
( اسم ) کاهلی . یابی کیا . بدون کاهلی جلد چابک : مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار . ( رودکی )

ویکی واژه

کاهلی، تنبلی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم