لغت نامه دهخدا
کوچکی. [ چ َ / چ ِ ] ( حامص ) صغر و خردی. ( ناظم الاطباء ). خردی. صغیری. ( فرهنگ فارسی معین ). صغر.مقابل بزرگی و عظم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): قلظقه؛ کوچکی اندام. ( منتهی الارب ). || کم وسعتی. کم حجمی. || اندکی. قلت. || کم سنی. ( فرهنگ فارسی معین ). کودکی. بچگی. طفولیت.
- امثال:
آدم از کوچکی بزرگ می شود؛ برای نیل به مقامات بلند شروع از رتبه های پست عیب نیست. تحمل تحقیر برای نیل به مقامات عالی سزاوار است. ( امثال و حکم ج 1 ص 21 ).
|| حقارت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در تداول عامه، بندگی. فرمانبرداری: در کوچکی و خدمتگزاری حاضرم. ( فرهنگ فارسی معین ).