لغت نامه دهخدا
چنین تا برآمد بر این پنج سال
برافراخت آن کودکی فر و یال.فردوسی.جز افسر که هنگام افسر نبود
بدان کودکی تاج درخور نبود.فردوسی.پدر داده بودش گه کودکی
به آذر طوس آن حکیم نکی .عنصری.شیری که به کودکی لبم نوشیده ست.
اکنون ز بناگوشم برزوشیده ست.عسجدی.جلب کشی و همه خان و مانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.عسجدی.پدر خواست و خدا نخواست که پادشاه زاده به کودکی و جوانی گذشته شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 512 ). بدان روزگار جوانی و کودکی خویشتن ریاضتها کردی. ( تاریخ بیهقی ). از چنین... اثرها بود که او را به کودکی ولیعهد کرد. ( تاریخ بیهقی ).
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.ناصرخسرو.چون که با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد.مولوی.ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد
کز کودکی به خون جگر پروریده اند.سعدی.چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.سعدی ( گلستان ).|| نادانی. جهالت. ( از ناظم الاطباء ).