کرمی

لغت نامه دهخدا

کرمی. [ ک ُ ما ] ( ع اِمص ) ارجمندی. اکرام. ( ناظم الاطباء ). کرامة. ( از اقرب الموارد ). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کرمی. [ ک َ ما ] ( اِخ ) دهی است به تکریت. ( منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

ارجمندی . اکرام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال پی ام سی فال پی ام سی