کبس

لغت نامه دهخدا

کبس. [ ک َ ] ( ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق... اشتغال نمودند. ( جهانگشای جوینی ).
در پی سودی دویده بهر کبس
نارسیده سود افتاده به حبس.مولوی.|| سر به گریبان فروکشیدن و پنهان کردن زیر جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر در جامه بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پنهان ساختن و فروکشیدن سر در جامه خویش. کبس رأسه فی جیب قمیصه ؛ أدخله فیه. ( اقرب الموارد ). || زیاد شدن یک روز به سال. ( از اقرب الموارد ). || در بن کوه فرو شدن و بزیر کوه درآمدن. ( از منتهی الارب ). || جای ناگاه به غارت فروگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). شبیخون بردن. ( غیاث اللغات ). || کبس موی پیشانی بر آن ؛ فروآویختن بر آن. || کبس بر چیزی ؛ استوار کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). || یک باره آرمیدن با زن بطرز کابوس ، یا عام است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). یکباره آرمیدن با زن و بروی آن افتادن مانند کابوس. ( از ناظم الاطباء ). || درآمدن در چیزی. || فروپوشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بناگاه درآمدن درسرای و احتیاط نمودن در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن ( خانه کسی را ).( از اقرب الموارد ) .
کبس. [ ک ِ ] ( ع اِ ) خاک که بدان چاه و جوی را انباشند . ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. ( از اقرب الموارد ). || غار در بن کوه. ( از اقرب الموارد ). || سر بزرگ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ). || خانه گلی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خانه ای است از گل. ( شرح قاموس ). || کنز.( اقرب الموارد ). گنج. || بیخ و نژاد چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصل و نژاد چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( شرح قاموس ). اصل. ( اقرب الموارد ). هو فی کبس غنی ؛ ای فی اصله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ادخله فی الکبس ؛ مقهور و خوار گردانید او را. ( از اقرب الموارد ).
کبس. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اکبس. ( اقرب الموارد ). رجوع به اکبس شود.
کبس. [ ک ُ ] ( ع ص ) رجوع به کُبَّس شود.
کبس. [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ] ( ع ص ) بلند و سخت. جبال کبس ؛کوههای صلب و سخت. ( ناظم الاطباء ). جبال سخت و شدید.( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). کُبس. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - چاه را انباشتن و پر کردن . ۲ - پر کردن شکم از غذا.

فرهنگ عمید

۱. فشردن، چیزی را میان دو چیز گذاشتن و فشار دادن.
۲. چاه را انباشتن.
۳. پر کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بخاک انباشتن چاه و جوی را . ۲ - پر کردن شکم از غذا . ۲ - ( اسم ) شکم چرانی : [ در پی سودی دویده بهر کبس نا رسیده سود افتاده بحبس ] . ( مثنوی )
بلند و سخت

ویکی واژه

چاه را انباشتن و پر کردن.
پر کردن شکم از غذا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال چای فال چای فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی