لغت نامه دهخدا کالفته. [ ل ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) پریشان. ( برهان ) ( آنندراج ). شیدا و دیوانه مزاج. ( برهان ). دیوانه منش. آشفته. ( برهان ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) : فرود آید ز پشتش پور ملعون شده کالفته چون خرسی خشینه.لبیبی.ترا علت جهل کالفته کردکزین صعبتر نیست چیز از علل.ناصرخسرو.یک خیل خوک وار درافتاده با یکدگر چو دیوان کالفته.ناصرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
فرهنگ عمید آشفته، پریشان حال: تو را علت جهل کالفته کرد / کزاین صعب تر نیست چیز از علل (ناصرخسرو: ۴۶۲ ).