کار ساختن

لغت نامه دهخدا

کار ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) احتیال. تهیه دیدن :
چرا برنسازی همی کار خویش
که هرگز نیامد چنین کار پیش.فردوسی.فرستاده ای آمد از نزد اوی
که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی.فردوسی.چو بی بهره باشی ز شاهنشهی
چه سازی مرا کار چون تو رهی.فردوسی.حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395 ). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399 ).
نیامد وقت آن کورا نوازیم
ز کارافتاده ای را کار سازیم.نظامی.بساز ایدوست کارم را که وقت است
ز سر بنشان خمارم را که وقت است.نظامی.با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند
کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را.صائب.- کار کسی را ساختن ؛ او را کشتن. نابود کردن.

فرهنگ معین

(تَ ) (مص م . ) چاره نمودن ، تهیه دیدن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن : [ حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد . باز گرد و کار بساز ( بیهقی ) ۲ - حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن : در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز ] . ( حافظ ) ۳ - کشتن بقتل رسانیدن .
احتیال تهیه دیدن

ویکی واژه

چاره نمودن، تهیه دیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه