چغز. [ چ َ] ( اِ ) غوک بود آن که در آب بانگ زند و فاض ( ؟ ) و بتازی غنجموس [ کذا ]گویندش. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ). غوک باشد یعنی وزغ. ( حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ).بمعنی غوک است که بزغ باشد. ( از حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ). نام جانوری است که آن را وزق و غوک خوانندو بعربی ضفدع گویند. ( برهان قاطع ) غوک. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ) جانوری است آبی که آن را غوک و مکل و بک نیز گویند. ( جهانگیری ). وزغ و غوک و ضفدع. ( ناظم الاطباء ). جانوری آبی که نامهای دیگرش وزغ و غوک و بک است. ( فرهنگ نظام ). چغزابه. قورباغه. قرباغه. مِزَغ. ( در لهجه اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه و سبزوار ). غنجموش. قاس.بزغ. جانوری از نوع جانوران ذوحیاتین که هم در آب وهم در خشکی زندگی کند. نوعی جانور که در آب روان یاآبهای راکد شنا کند و بانگی مخصوص دهد : هر چند که درویش پسر فغ زاید در چشم توانگران همه چغز آید.ابوالفتح بستی ( از فرهنگ اسدی ).ای دهن باز کرده ابله وار سخنان گفته همچو وغوغ چغز.نجیبی ( از فرهنگ اسدی ).بداندیش ورا خواهم که لکلک میزبان باشد که مار و چغز باشد خور چو باشد میزبان لکلک.دهقانعلی شطرنجی.اندرپلیدزادگی و پاک زادگی تو چغز حوض کوثر و من شیم کوثرم.سوزنی.می خورد شه بر لب جو تا سحر در سماع از بانگ چغزان بی خبر.مولوی.از قضا موشی و چغزی باوفا برلب جو گشته بودند آشنا.مولوی.این سخن پایان ندارد گفت موش چغز را روزی که ای فخر وحوش.مولوی.و رجوع به غوک و قورباغه و چغزپاره و چفزواره شود. || صدا و آواز وزق. ( برهان ). آواز غوک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چغزیدن شود. || بمعنی ناله و زاری هم آمده است. ( برهان ). بمعنی ناله آمده. ( جهانگیری ). ناله و زاری. ( ناظم الاطباء ). || ترس و بیم را نیز گویند. ( برهان ). ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ). چغر. و رجوع به چغر شود. || جراحتی که دهانش بسته شود لیکن در روی آن چرک جمع شده باشد. ( برهان ). جراحتی که دهنش بهم آمده باشد و چرک در میان آن جمع شده باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( غیاث ). جراحتی که دهانش بسته شود و در درون آن چرک باشد. ( ناظم الاطباء ). زخمی که دهنش بسته است و در درون آن چرک جمع شده. ( فرهنگ نظام ). ریشی سرباز نکرده و ریم در وی جمع آمده. زخم سربسته و چرکین :
١. قورباغه، غوک: هرچند که درویش پسر فغ زاید / در چشم توانگران همه چغز آید (ابوالفتح: شاعران بی دیوان: ۳۷۶ ). ٢. (اسم صوت ) صدای قورباغه، آواز قورباغه ٣. (صفت ) ویژگی زخمی که درون آن پر از چرک باشد، ویژگی جراحتی که سر به هم آورده ولی در آن چرک جمع شده باشد، دمل: تا بنشکافی به نشتر ریش چغز / کی شود نیکو و کی گردید نغز (مولوی: ۶۱۳ ). ٤. (بن مضارعِ چغزیدن ) = چغزیدن
فرهنگ فارسی
غوک، وزغ، غورباغه، آوازغورباغه ( اسم ) زخم سر بسته و چرکین جراحت سر باز نکرده . غوک بود آن که در آب بانگ زند و فاض بمعنی غوک است که بزغ باشد . یا صداو آواز وزق .