چشم تنگ. [ چ َ / چ ِ م ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم تنگ بین و حریص و آزمند. کنایه از چشمی که همه چیز را کم و اندک بیند : گفت چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاک گور.سعدی.|| چشم ترک. چشم غیرفراخ. چشمی نظیر چشم مغولان و ترکان. چشم تنگ. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( ص مرکب ) تنگ چشم. نظرتنگ. بخیل و حسود. رجوع به چشم تنگی شود. || کنایه از ترکان و مغولان که چشمان تنگ دارند : گفت کای چشم تنگ تاتاری صید ما را بچشم می ناری ؟نظامی.
فرهنگ معین
( ~. تَ ) (ص مر. ) ۱ - بخیل . ۲ - حسود.
فرهنگ عمید
بخیل، حسود، نظرتنگ.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بخیل . ۲ - حسود . کنایه از چشم تنگ بین و حریص و آزمند یا چشم ترک . چشم غیر فراخ . چشمی نظیر چشم مغولان و ترکان . کنایه ازبخیل، حسود، نظرتنگ، تنگ چشم بودن