چشم تنگ

لغت نامه دهخدا

چشم تنگ. [ چ َ / چ ِ م ِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چشم تنگ بین و حریص و آزمند. کنایه از چشمی که همه چیز را کم و اندک بیند :
گفت چشم تنگ دنیادار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور.سعدی.|| چشم ترک. چشم غیرفراخ. چشمی نظیر چشم مغولان و ترکان.
چشم تنگ. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( ص مرکب ) تنگ چشم. نظرتنگ. بخیل و حسود. رجوع به چشم تنگی شود. || کنایه از ترکان و مغولان که چشمان تنگ دارند :
گفت کای چشم تنگ تاتاری
صید ما را بچشم می ناری ؟نظامی.

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (ص مر. ) ۱ - بخیل . ۲ - حسود.

فرهنگ عمید

بخیل، حسود، نظرتنگ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بخیل . ۲ - حسود .
کنایه از چشم تنگ بین و حریص و آزمند یا چشم ترک . چشم غیر فراخ . چشمی نظیر چشم مغولان و ترکان .
کنایه ازبخیل، حسود، نظرتنگ، تنگ چشم بودن

ویکی واژه

بخیل.
حسود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت