پهنانه. [ پ َ ن َ ] ( اِ ) بوزینه.بوزنینه.بوزنه.کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطه آنکه رویش پهن است. ( انجمن آرا ). بهنانه. ( برهان ) : اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چینست چون رخسارپهنانه.کسائی.خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزغاله ریشک پهنانه منظرک.خاقانی.|| کلیچه روغنی. ( برهان ). نان میده بود که با روغن بپزند و آن را کلیچه خوانند. ( جهانگیری ).