پریشان کردن

لغت نامه دهخدا

پریشان کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثَرّ. ثَرثَرة. طحطحه.صعصعه : درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. ( گلستان ). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. ( گلستان ). || افشاندن. پراکندن ( دانه ): تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. ( گلستان ).
- پریشان کردن موی یا زلف ؛ از هم باز کردن تارهای آن :
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
|| گوراندن.آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پراگندن ۲- افشاندن ( دانه و مانند آن ). ۳- آشفتن آلفتن گوراندن. یا پریشان کردن موی و زلف . از هم باز کردن تارهای آن .

ویکی واژه

turbare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت فال رابطه فال رابطه