پروری

لغت نامه دهخدا

پروری. [ پ َرْ وَ ] ( اِ ) پرواری. غذا :
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا یابد جهنم پروری.مولوی. || ( ص نسبی ) پرواری :
هفت گاو فربه بس پروری
خوردشان آن هفت گاو لاغری.مولوی. || ( حامص ) مزید مؤخر که بدنبال بعض اسماء درآیدو به مجموع معنی مصدری یعنی پروردن دهد: بنده پروری.چاکرپروری. دانش پروری. دوست پروری. دین پروری. ذره پروری. رعیت پروری. علم پروری. معارف پروری. هنرپروری و جزاینها :
ای شرع تو مروج دین پیمبری
زیب از تو یافته روش شرع پروری.طالب آملی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پرواری : (هفت گاو فربه بس پروری خوردشان آن هفت گاو لاغری . ) (مثنوی )
پرواری غذائ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم