لغت نامه دهخدا
بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ.فردوسی.که از تست جان و تنم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر.فردوسی.از ایشان مپرهیز و تن پیش دار
که آمد گه کینه و کارزار.فردوسی.تو از من مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونه گشته ست رای.فردوسی.بپرهیز از آن مرد ناسودمند
که خیزد ازو درد و رنج و گزند.فردوسی.بپرهیز از این رزم و آویختن
به بیداد برخیره خون ریختن.فردوسی.ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج
مکن شادمان دل به بیداد و گنج.فردوسی.کسی کو نپرهیزد از خشم ما
همی بگذرد تیز بر چشم ما...فردوسی.که اویست جاوید و ما برگذر
تو از آز پرهیز و انده مخور.فردوسی.چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گر زاهنی زو نیابی رها.فردوسی.کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش.فردوسی.بپرهیز از این جنگ و پیش من آی
نمانم که باشی زمانی بپای.فردوسی.بپرهیزو خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز.فردوسی.بپرهیز تا بد نگردَدْت نام
که بدنام گیتی نبیند بکام.فردوسی.سدیگر که بر بد توانا بود
بپرهیزد و ویژه دانا بود.فردوسی.اگر بد بود گردش آسمان
بپرهیز بیشی نگیرد زمان.فردوسی.بپرهیز و تن را بیزدان سپار
بگیتی جز از تخم نیکی مکار.فردوسی.کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد
ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.فرخی.ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی
ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود وبپرهیزد. ( تاریخ بیهقی ).
مشو در ره تنگ هرگز سوار
ز دزدان بپرهیز در رهگذار.اسدی ( گرشاسب نامه ).تلاتوف آن کسی را گویند که خویشتن را از پلید پاک ندارد و نپرهیزد. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ).