پرمان

لغت نامه دهخدا

پرمان. [ پ َ] ( اِ ) فرمان. اَمر : عبدوس بازنمود که چند مهم دیگر است با وی [ آلتونتاش ] و جواب یافت که... شغلی و پرمانی که باشد و هست بنامه راست باید کرد.( تاریخ بیهقی ). چون فرمان خداوند بر این جمله است پرمان بردارم. ( تاریخ بیهقی ). و خزانه به قلعه شادیاخ نهاده بود بحکم پرمان امیرمسعود. ( تاریخ بیهقی ).
- پرمان یافتن ؛ فرمان یافتن. مردن. گذشته شدن. وفات کردن. درگذشتن : چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) فرمان ، امر.

فرهنگ عمید

= فرمان

فرهنگ فارسی

( اسم ) فرمان امر : ( و خزانه بقلع. شادیاخ نهاده بود بحکم پرمان امیر مسعود. ) ( بیهقی )

فرهنگ اسم ها

اسم: پرمان (پسر) (فارسی) (تلفظ: parmān) (فارسی: پَرمان) (انگلیسی: parman)
معنی: فرمان، امر

ویکی واژه

فرمان، امر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد فال تک نیت فال تک نیت