پراشیده
پراشیده. [ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پریشان شده. ( برهان ) ( شعوری ). پراکنده گشته. ( شعوری ). پراکنده. پریشان. ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده. پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پخش. متفرق. ریخته پاشیده :
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زر بپاشیده همه بر چاکران کرده یله .شاکربخاری.|| برباد داده. || بیخود گردیده. ( برهان ).
(پَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - پریشان ، پراکنده . ۲ - برباد داده . ۳ - بی خود گردیده .
۱. پراکنده.
۲. ازهم پاشیده، پریشان شده: مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر: شاعران بی دیوان: ۵۰ ).
پریشان، پراکنده.
برباد داده.
بی خود گردیده.