پاد

لغت نامه دهخدا

پاد. ( اِ ) پاس. || نگاهبان. پاسبان. || پائیدن. دوام. ثبات. ( برهان ). || سامان و دارندگی. || بزرگ و عمده. ( برهان ). و باز صاحب برهان گوید پادشاه مرکب از این کلمه و شاه است. || تخت. اورنگ. ( برهان ). پات.سریر. || شستن و پاک کردن. ( جهانگیری ).

فرهنگ معین

پسوندی که معنای دارنده و نگهبان را می رساند مانند: آذرپاد.
پیشوندی که معنای ضد و مخالف را می رساند مانند: پادزهر.
( اِ. ) = پات : تخت ، سریر.

فرهنگ عمید

تخت، اورنگ.
ضد، مخالف (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پادتن، پادزهر.

فرهنگ فارسی

نگهبانی، نگهبان ، پات، تخت، اورنگ
( اسم ) تخت سریر اورنگ .
نگاهبان پاسبان

ویکی واژه

پیشوندی که معنای ژود، ضد و مخالف را می‌رساند مانند: پادزهر.
پسوندی که معنای دارنده و نگهبان را می‌رساند مانند: آذرپاد.
پات: تخت، سریر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم