لغت نامه دهخدا
وهر. [ وَ هََ ] ( ع اِمص ) افروختگی پرتو آفتاب بر زمین چنانکه اضطراب آن همچو بخار نمایان گردد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
وهر. [ وَ ]( ع مص ) در کاری دشوار انداختن کسی را که راه رهایی ندارد. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
وهر. [ وَ ] ( اِخ ) نام ولایتی است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وهره. ظاهراً نام ناحیتی است مذکور در شاهنامه فردوسی:
چغانی و شکنی و چینی و وهر
از این کینه در دل ندارند بهر.فردوسی.ز چین و ز سقلاب و از هند و وهر
همه گنج داران گیرنده شهر.فردوسی.