وفور

لغت نامه دهخدا

وفور. [ وُ ] ( ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تمام شدن و بسیار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) کثرت. بسیاری. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم و فضل. ( فارسنامه ابن بلخی ).
نه از مشتری کز وفور مگس
به یک هفته رویش ندیده ست کس.سعدی.|| ( اِ ) ج ِ وَفْر، به معنی بسیار از مال و رخت و هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ، ق ) وافر. فراوان و بسیار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ] (اِمص . ) بسیاری ، فراوانی .

فرهنگ عمید

بسیاری، فراوانی.

فرهنگ فارسی

بسیارشدن، بسیاری، فراوانی
۱ - (مصدر ) بسیارشدن فروان گردیدن . ۲- (اسم ) بسیاری فراوانی : (( دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حکم و وفور کم آزاری این خسرو انو شیروان معدلت مغرورشود . ) ) یابحد وفور . فراوان بسیار.

ویکی واژه

بسیاری، فراوانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ورق فال ورق فال تک نیت فال تک نیت