وسیع

لغت نامه دهخدا

وسیع. [وَ ] ( ع ص ) فراخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای فراخ. پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده. واسع. عریض. باوسعت و ممتد. ( ناظم الاطباء ) : علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد. ( تاریخ بیهقی ).
- وسیعالمشرب ؛ بی بندوبار و لاابالی در اصول وفروع دین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- وسیع بودن ؛ وسعت داشتن.
- وسیع کردن ؛ وسعت دادن.
|| اسب فراخ گام و فراخ ذراع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دور. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (ص . ) فراخ ، گشاد.

فرهنگ عمید

گشاد، فراخ، پهناور.

فرهنگ فارسی

گشاد، فراخ، پهناور
(صفت ) ۱- فراخ گشاده ( محل مکان ) . ۲- عریض پهناور.

ویکی واژه

ampio
immenso
فراخ، گشاد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال انبیا فال انبیا فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت