وراج

لغت نامه دهخدا

وراج. [ وِرْ را ] ( ص ) از وَرّاج ، مبدل عربی اَرّاج. بسیار دروغگوی. ورغلاننده از مصدر اَرج و اَریج و اَریجَه به قیاس ور و ور زدن به وراج بدل شده. پرحرف. روده دراز. ( فرهنگ فارسی معین ). || پرگوی. ( یادداشت مؤلف ) : این زن کنجکاوو وراج از زیر و بالای زندگی آنها خیلی چیزها فهمیده بود. ( فرهنگ فارسی معین از شوهر آهو خانم ص 522 ).

فرهنگ معین

(وِ رّ ) (ص . ) (عا. ) پُر حرف ، روده دراز.

فرهنگ عمید

پرحرف، پرگو، بیهوده گو.

فرهنگ فارسی

پرحرف، پرگو، بیهوده گو، پرحرفی، پرگویی
( صفت ) پرحرف روده دراز : این زن کنجکاو و وراج از زیر و بالای زندگی آنهاخیلی چیزها فهمیده بود .

ویکی واژه

(عا.)
پُر حرف، روده دراز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم