واژ

لغت نامه دهخدا

واژ. ( اِ ) به معنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبردست از پادشاه زیردست میگیرد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به باژ شود.
واژ. ( ص ) سرنگون. معکوس.( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). باز. رجوع به باز شود.

فرهنگ معین

(اِ. ) نک . واج .
(اِ. ) نک . باژ، باج .

فرهنگ عمید

= باج۲

فرهنگ فارسی

باژ، باج
بر سر اسما آید بمعنی قلب و عکس و دیگر گونی : واژگون واژگونی .
بمعنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبر دست از پادشاه زیر دست می گیرد .

ویکی واژه

نگاه کنید به وا.
نگاه کنید به باژ؛ نیز نگاه کنید به با.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم