لغت نامه دهخدا
واشدن.[ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن : انجبا؛ واشدن عمامه. ( زوزنی ). تفکیک از هم. واز شدن. ( زوزنی ). || پراکنده شدن. ( ناظم الاطباء ): انقشاط و تقشط؛ پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق ؛ واشدن و بازماندن ابر. ( منتهی الارب ). || روشن شدن. ( ناظم الاطباء ). || از حجاب برآمدن. ( آنندراج ). || ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. ( ناظم الاطباء ): انجلاء؛ واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء؛ واشدن غم.( تاج المصادر بیهقی ). تسلی ؛ واشدن اندوه و تاریکی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). تقشع؛ واشدن میغ. انقشاع ؛ واشدن میغ. افشاع ؛ واشدن میغ. انظام ؛ واشدن میغ. اقهام ؛ واشدن میغ. ( تاج المصادر بیهقی ) :
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.محسن تأثیر ( از آنندراج ). || جدا شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). منفصل گشتن. ( ناظم الاطباء ) :
بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.یحیی شیرازی ( از آنندراج ). || بند آمدن : اشجذالمطر؛ واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. ( منتهی الارب ). || دست برداشتن. جدا شدن : امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495 ). || از تکلیف برآمدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن :
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.خاقانی.صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید
آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.صائب ( از آنندراج ).